۱۲ آذر ۱۳۸۹

خواستن تو ...

هربار به تو فکر می کنم
یکی از دکمه هایم شل می شود
انقراض آغوشم یک نسل به تأخیر می افتد
و چیزی به نبضم اضافه می شود
که در شعرهایم نمی گنجد

 
کافی ست تو را به نام بخوانم
تا ببینی لکنت، عاشقانه ترینِ لهجه هاست
و چگونه لرزش لب های من
دنیا را به حاشیه می برد

 
دوستت دارم
با تمام واژه هایی که در گلویم گیر کرده اند
و تمام هجاهای غمگینی
که به خاطر تو شعر می شوند

دوستت دارم با صدای بلند
دوستت دارم با صدای آهسته
دوستت دارم . . . .
و خواستن تو جنینی است در من
که نه سقط می شود
نه به دنیا می آید


"لیلا کردبچه"



۲۲ آبان ۱۳۸۹

... Those were the days


از اينجا دانلود كنيد، حجم 3.34 MB
-----------------------------------------------------
 Mary Hopkin

"Those were the days"
  composer: Gene Raskin
-------------------------------------
Once upon a time there was a tavern

where we used to raise a glass or two

Remember how we laughed away the hours

and dreamed of all the great things we would do


Those were the days my friend

we thought they'd never end

we'd sing and dance, forever and a day

We'd live the life we chose

we'd fight and never lose

for we were young and sure to have our way


La la la la lala

lalalala lala

lalalala

lalalalalala

lalalala lala

lalalala lala

lalalala lalalalalala

Then the busy years went rushing by us

We lost our starry notions on the way

If by chance I'd see you in the tavern

we'd smile at one another and we'd say


Those were the days my friend

we thought they'd never end

we'd sing and dance, forever and a day

We'd live the life we chose

we'd fight and never lose

Those were the days oh yes

those were the days


La la la la lala

lalalala lala

lalalala

lalalalalala

lalalala lala

lalalala lala

lalalala lalalalalala


Just tonight I stood before the tavern

Nothing seemed the way it used to be

In the glass I saw a strange reflection

?Was the lonely woman really me


Those were the days my friend

we thought they'd never end

we'd sing and dance, forever and a day

We'd live the life we chose

we'd fight and never lose

Those were the days oh yes

those were the days


La la la la lala

lalalala lala

lalalala

lalalalalala

lalalala lala

lalalala lala

lalalala lalalalalala


Through the door there came familiar laughter

I saw your face and heard you call my name

Oh my friends were older but no wiser

for in our hearts the dreams are still the same


Those were the days my friend

we thought they'd never end

we'd sing and dance, forever and a day

We'd live the life we chose

we'd fight and never lose

Those were the days oh yes

those were the days
--------------------------------------------------

Those Were the Days is a song credited to Gene Raskin, who put English lyrics to the Russian song "Dorogoi dlinnoyu" ("Дорогой длинною", lit. "By the long road"), written by Boris Fomin (1900–1948) with words by the poet Konstantin Podrevskii. It deals with reminiscence upon youth and romantic idealism. The Georgian Tamara Tsereteli (1900–1968) in 1925 and Alexander Vertinsky in 1926 made what were probably the earliest recordings of the song. However, it is best remembered for Mary Hopkin's 1968 recording, which was a top-ten hit in both the U.S. and the U.K. Mostly on records of the song, Gene Raskin is credited as the writer of the song, even though he just wrote the English lyrics and not the melody

۱۰ آبان ۱۳۸۹

در سكوت ...


"تنهایی" معبدی است که زانو می زنم در آن تا كه دوست بیاید!

از اين "رفتن"

اين اس ام اس "امروز روز جهاني خاطره‌هاست، اولين چيزي را كه از من به ياد مي‌ياري، برام بنويس" را براي دوستان فرستادم


جوابهاي خيلي جالب و پرمهري ازشون گرفتم، مثلاً يكيشون اين بود:

در ابتدا توضيح: من فقط يه ترم تو مقطع ارشد دانشگاه آزاد درس خوندم و واسه ماها كه از ابتدا بزرگ شده دانشگاه تهران بوديم، خيلي رفتارها و كارهاي آزادي‌ها غريب مي‌زد

از جمله اينكه از دم در سيستم پاكسازي و فيلتر برامون (براي آرايش و پوشش) گذاشته بودند

در حالي كه ما هيچ وقت تو دانشگاه تهران حراست اين شكليي دم در نشين نداشتيم

خلاصه اينكه اين دوستم از خاطراتش با من مي‌گه كه حراست آزاد دائماً به آرايش تو تذكر مي‌داد، تو (يعني من كه جون به لب شده بودم) گفتي من تو اين دانشگاه مسخره بمون نيستم و واقعاً هم نموندي و واقعاً هم رفتي!!!!!!

خلاصه اينكه من تمام زندگيم" رفتم" از جا/كسان وچيزهايي كه آزارم دادند يا مطابق افكار و عقايدم نبودند و هنوز هم در حال رفتنم حالا شايد دير يا زود داشته باشه ولي آخرش "رفتم"!!!
و البته تا حالاش كه اين رفتن (تغيير) برام خوب بوده تا بعد... بايد ديد چه خواهد شد؟!

۸ آبان ۱۳۸۹

احساس خوشبختی ...

از خودم راضی هستم!!!

چون تو این دوره زمونه که آدمها کلی تلاش می کنند تا کمی شاد باشن، تا کمی احساس خوشبختی کنند
من به راحتی با شنیدن چند تا قطعه موسیقی می تونم به اندازه یه دنیا حیات و انرژی بگیرم و احساس خوشبختی کنم، به همین سادگی :-)
برای احساس خوشبختی لازم نیست زیاد کارای خیلی خاص و عجیب کنید می شه با چیزای خیلی کوچیک هم روحتون به پرواز دربییاد :-)

یه شبکه تو ما.هوار.ه هست به نام "4" که بیشتر آهنگهای دهه نود را می گذاره و امروز هم که کولاک کرده... :-)
مرسی شبکه "4" که تو این بعد از ظهر با این شاهکارهای موسیقی دهه نود به من یه دنیا انرژی دادی :-)
مرسی رادیو پیام، مرسی رادیو آوا، که خیلی صبح ها و بعدازظهرها، با انتخاب های زیبا از موسیقی های فوق العاده، قدرت شروع یه روز تازه را به من دادید و خستگی پایان یک روزکاری و ترافیک سنگین بعدازظهر را از من گرفتید :-)
مرسی خدای مهربون که به من روحی بخشیدی تا بتونم لبخند بزنم، خوشحال باشم و دوستت داشته باشم :-) آخه این روزها واسه خیلی از آدمها، این کارا خیلی سخت شده، "لبخند زدن"، "خوشحال بودن" و "دوست داشتن" !!! خیلی سخت شده یا شایدم دیگه یادشون رفته ؟!

۴ آبان ۱۳۸۹

در گوش من فسانه دلدادگي مخوان! از من ترانه شوريدگي مخواه!

دیریست گالیا!
در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
دیرست گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟ این هم حکایتی است
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو
بر پرده‌های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...

دیریست گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامهٔ رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند،
در دخمه‌های تیره و غمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه

زودست گالیا!
در من فسانهٔ دلدادگی مخوان!
اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
زودست گالیا! نرسیدست کاروان ...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران هم‌نبرد
رنگ نشاط و خندهٔ گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو،
عشق من ....

---------------------------------------
هوشنگ ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانه‌ای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، ابتهاج شعری با اشاره به همان روابط عاشقانه‌اش با گالیا سرود.


۲۸ مهر ۱۳۸۹

دلخوش ...


  • اين نهايت ساده‌انديشي و اشتباه هست كه تصور كنيد مي‌توانيد فردي را تغيير دهيد يا در طول زمان فردي به خاطر شما  تغيير كند، همچنين بهتر است به تغييرات مقطعي در رفتار افراد دلخوش نباشيد، هر فردي تنها براي مدت كوتاهي قادر است كه از فرديت خود به دور باشد ...


  • رفتار و طرز فكر هر فرد، برآيندي از وراثت، محيط پرورش، تجربيات، حوادث خوب، بد و يا تلخ و ... است، پس  انتظار تغيير در چنين مقوله‌اي تفكري باطل است


  • شما تنها مي‌توانيد با خود اينطور بينديشد، آيا من مي‌توانم با اين رفتار يا طرزفكر كنار بييايم، آن هم در طول زمان. چه بسا دلايلي نظير دوست داشتن و ... كه حالا انگيزه‌اي براي تحمل كردن هستند  در طول زمان و يا بر اثر روزمرگي، كمرنگ يا حذف شوند، آيا با اين وجود باز هم توان همراهي با آن فرد را خواهيد داشت؟!


  • انسانها براي تحمل كردن و ادامه راه نياز به بهانه و دليل دارند، بهانه‌ها‌يي كه آنقدر قوي باشند كه در طول زمان و مواجه با بالا و پايين‌هاي زندگي كمرنگ نشوند...

۲۱ مهر ۱۳۸۹

خلاقيت: قدرت تصور، نگاه متفاوت

خلاقيت، بازگشت به دوران كودكي و ديدن پديده‌ها از اين ديدگاه است (هربرت فورد)

خلاقيت، نگاهي متفاوت به پديده‌هايي است  كه ساير مردم نيز به آنها نگاه مي‌كنند (آلبرنت زنت، برنده نوبل فيزيك)
***************************

امروز كلاس "تفكر خلاق" داشتيم، براي من خيلي هيجان‌انگيز بود، مواردي كه معرفي مي‌شد، بازي با ذهن قالبي و بسته خودمون ( كه هر چي بدبختي مي‌كشيم از همين ذهن بسته و كليشه‌اي هست)،خلاصه اينكه جاي شما خالي، كلي انرژي از حضور در اين كلاس گرفتم، قسمت شه شما هم تشريف ببريد ;-)
گفتم چند تا از موارد معرفي شده تو كلاس را براي شما اينجا ببيارم، بهره‌اي ببريد :-)
*****************************************************************************


كسب‌و‌كارهاي با محوريت خلاقيت، روش جديدي براي رفع همان نيازهاي قديمي ما ابداع مي‌كنند


نمونه يكم: شركت تادا كپي
در دوران دانشجويي، يكي از هزينه‌هاي نه چندان جالب و البته بالا براي دانشجوها، هزينه  كپي بود و طبعاً حالت مطبوع براي همين دانشجويان كپي رايگان بود، "شركت تادا كپي" اين خواسته را برآورده كرد، يعني ارائه كپي رايگان براي دانشجويان!!!
هم‌اكنون اين شركت زنجيره‌اي كپي داراي شعباتي در سراسر ژاپن، در كنار مراكز موردنياز مثل دانشگاهها، مراكز اداري و ... با يك گردش مالي بالا است، اما چگونه؟!
خيلي ساده، درآمد اين شركت از روي تبليغات پشت برگه‌هايي كه براي دانشجويان كپي مي‌كرد، تأمين مي‌شد، ضمن اينكه از اين طريق تبليغات شركتها از طريق دانشجويان در سطح جامعه به گردش درمي‌آمد :-) و البته كيفيت كاغذها در حد بسيار بالاست تا سايه تبليغات چاپ‌شده بر روي كاغذ نيفته...

نمونه دوم:
حتماً همه ما يك كليد يدك براي در خودرو و يا در منزلمون داريم، البته جايي در داخل همان منزل!!!
شركت  NewYourKey، با نگاهي متفاوت به اين وضعيت، كسب‌و‌كاري با پوشش بالا و در سطح آمريكا راه‌اندازي كرده، بدين معني كه شما با پرداخت شارژ سالانه 20 دلار، يدكي از كليد منزل، خودرو و يا هركليدي را نزد اين مؤسسه گذاشته و نام كاربري و رمز مي‌گيريد، پس از آن، شما در هر نقطه از ايالات متحده باشيد و به كليد يدك نياز پيدا كنيد، در سريعترين زمان ممكن، كليد مورد نظر در اختيار شما قرار خواهد گفت :-)

نمونه سوم:
براي ماها كه تو تهران هر روز با مشكل پيدا كردن جاي پارك خودرو مواجه هستيم شايد اين راهكار جالب به نظر بيياد، شركت Peasy (پيزي)، شركتي انگليسي بود كه براي حل اين مشكل و رفع نياز مردم گرفتار و در جستجوي پاركينگ راه‌اندازي شد. شما قبل از خروج از منزل با مراجعه به سايت اين شركت، منطقه موردنظر خود را مشخص و جاي پارك را رزرو مي‌كنيد. در زمان مراجعه به محله/منطقه موردنظر،  خودروي خود را تحويل موسسه مي‌دهيد تا در جاي اختصاص يافته پارك كنند، ديگه هي مثل ما 12 دور تو منطقه موردنظر نمي‌گرديد تا بعدشم تو يه جاي ممنوعه پارك كنيد، بعد همش نگران باشيد، يا در نهايت دريافت برگ جريمه...

نمونه چهارم شركت PBW: Personlized Bottle Water
بعضي‌ها با ابزار و امكاناتي محدود و فقط يه ذره خلاقيت، كسب‌و‌كارهايي بزرگ راه انداختند!!! مثلاً همين شركت پي بي دبليو، اينطور فكر كردند مثلاٌ شايد فلان بانك، يا فلان موسسه بدش نياد آبهايي را كه براي مهمانان يا مراجعانشون سرو مي‌كنند لوگوي شركت يا بانك خودشون را داشته باشه...
در مرحله بعد، كار توسعه پيدا كرد و مناسبت‌هاي خاص را هم پوشش دادند، مثلاً جشن تولد، جشن عروسي، ... تو اين جشنها بطري‌هاي آبي با طرح موردنظر شما و حتي عكس عروس و داماد، ... بين مهمانان توزيع مي‌شد...
اين شركت هم با كمترين امكانات و ايده خلاقانه‌اش در مدت كوتاهي به تشكيلاتي بزرگ با گردش مالي بالا تبديل شد...
...
مي‌شه به اندازه يك دنيا اينجا نمونه آورد، دنياي خلاقيت با كمك "تصور قوي بشري" پاياني نخواهد داشت، فقط بايد كمي متفاوت ديد، انديشيد، از كليشه‌ها خارج شد و ...

پايان سخن: تمام اين كسب‌و‌كارها  با نگاهي متفاوت، براي رفع نياز ما راه‌اندازي شدند، ماندگار شدند و به اوج رسيدند

۱۶ شهریور ۱۳۸۹

انتخابي‌ها از آلبوم‌هاي "گشايش" و "فراي انكار"

ایــــن چرخ فلــــک کـــه مــا در او حیرانیم
فانــــــــوس خیـــال از او مثـــــــالی دانیم
خورشیــد چــــــــراغ‌دان و عالـــــم فانوس
مــا چـــــون صــــــوریم کــــاندر او گردانیم
خيام
Color of Dreams/ Goshayesh Album (DownLoad) 2.37 MB

Messenger of Time/ Goshayesh Album (DownLoad) 3.77 MB

واله (بي همگان به سر شود...)/ آلبوم "فراي انكار" (دانلود) 2.83 MB

نجواWhisper / آلبوم "فراي انكار" (دانلود) حجم 5.95 MB

توضيحات:

Axiom Of Choice رامین ترکیان مامک خادم
نام گروه از اصطلاح Axiom of Choice که یکی از مباحث در ریاضیات است، به معنای اصل گزینش برگرفته شده می‌باشد.دلیل انتخاب آن را هم رامین ترکیان اینطور بیان می‌کند:"در دنيای رياضی که همه چيز بايد با دليل و منطق توجيه شود، يک چيز نياز به توجيه ندارد آنهم عناصری است که انتخاب می کنيم. ما هم به اين دليل که از گوشه های موسيقی دستگاهی ايران، به روش خودمان استفاده کرديم این نام را برگزیدیم. با این کار قصد داریم که همه بدانند این انتخاب آگاهانه بوده و حق هر هنرمند."
سبک این گروه ريشه در موسيقی سنتی ايرانی داشته، اما استفاده از سازهای غربی و شرقی و ترکيب نواهای مختلف کشور‌های ديگر به موسيقی آن‌ها طنينی جهانی بخشيده است.رامين ترکيان در مورد سبک موسيقی گروه خود می‌گوید: "موسيقی ما در درجه اول موسيقی ايران‌ است، موسيقی ايرانی مهاجر. اين برای ما بسیار اهميت دارد. چون ما سالهای زیادی است که در خارج از ايران زندگی می کنيم و بی‌اختیار گوشمان به انواع موسيقی عادت کرده است. ما سعی می‌کنیم با استفاده از دستگاه‌های ايرانی ولی خارج از آن چارچوب کار کنيم."ذهن بسیار خلاق رامین ترکیان برای ساخت آثار و صدای دلنشین و زیبای مامک خادم کارهای این گروه را کاملا متفاوت کرده است. سبک آلبوم‌های این گروه در زیر مجموعه New Age قرار می‌گیرد.
گروه در سال 1992 به سرپرستی رامین ترکیان (آهنگساز و نوازنده ی گیتار و سازهای زهی/مضرابی) و همراهی دو تن از دوستانش- محمد حسین زاده (نوازنده ی تنبک و سازهای کوبه ای ایرانی) و مامک خادم (خواننده و نوازنده ی سه تار و پرکاشن)- در امریکا تشکیل شد.در سال 1994 نخستین آلبوم گروه با عنوان " " فرای انکار " به بازار عرضه شد. در این آلبوم علاوه بر اعضای ثابت و اولیه گروه، پژمان حدادی ( نوازنده ی برتر تنبک و دف) و شهرام هاشمی (نوازنده ی تار، تار باس و خواننده ی دوم) و تعدادی نوازنده ی غیر ایرانی، گروه را همراهی می کردند.پس از سکوتی شش ساله، آلبوم دوم گروه با عنوان " نیایش " از سوی شرکت معتبر Narada روانه ی بازار شد. در آلبوم نیایش که بخشهایی از آن در پوشکار هند ضبط شده بود، هنرمندان مجربی چون سعید فرج پوری (کمانچه) و استاد مسعود شعاری (سه تار) گروه را همراهی کردند. گروه برای نیایش، نامزد دریافت جایزه بهترین World Music در LA Weekly Music Award و پس از آن برنده ی جایزه ی چهارمین یک سالانه ی(NAV (New Age Of Voice شد. سومین آلبوم گروه " گشایش " در سال 2002 به انتشار رسید. موسیقی تلفیقی رامین ترکیان در این آلبوم با استفاده از نوازندگی خلاق روبن هاراتونیان (نوازنده ی معتبر کلارینت، دودوک و سورنا) رنگی ایرانی/ارمنی به خود گرفته و به شکلی متفاوت از آلبوم های پیشین گروه جلوه می کند. انتخابی واحد از رباعیات خیام به وسیله ی مامک خادم برای بخش های آوازی نیز محوریت موضوعی بیشتری به آلبوم بخشیده است. و در نهايت آخرين آلبوم انتشار يافته توسط اين گروه با عنوان "نياز" به سال 2005 و به خوتنندگي اعظم علي منتشر شده است.
فعالیت گروه در حال حاضر متوقف شده است و نوازندگان این گروه به فعالیت‌های دیگر مشغول‌اند. رامین ترکیان به همراه همسرش اعظم علی در گروه موسیقی تلفیقی-ایرانی نیاز مشغول به فعالیت می‌باشد. مامک خادم نیز در حال حاظر به طور شخصی به فعالیت می‌پردازند و آلبوم جستجو را همراه با موسیقیدان ایرانی جمشید شریفی منتشر کرده‌است.
لينك‌هاي مرتبط:

۳۰ مرداد ۱۳۸۹

"آخرين ايستگاه" براي تولستوي كجا بود...


منشي خطاب به تولستوي: اون مي‌گه كه شما مي‌گيد تمام مذاهب دنيا حقايق واحدي را شامل مي‌شن
تولستوي: تنها يك حقيقت و يا اصل سازماندهي‌شده، مي‌توني حدس بزني اون چيه؟!
تولستوي: عشق، عشق و عشق، ساده است :-)
كه البته در فيلم "آخرين ايستگاه" و همچنين پايان تقريباً تمامي مكاتب فكري/فلسفي متوجه مي‌شويم كه اين مكاتب در نهايت از اهداف اوليه خود كه در اين مورد "عشق" بيان شده، دور شده و يا ناتوان از ارائه مدلي جامع و كامل براي زندگي موجودي به نام انسان هستند...
فيلم "آخرين ايستگاه" درامي تاريخي است كه به اواخر عمر نويسنده برجسته روسي لئو تولستوي پرداخته است. نمايشي از كشمكش‌ها و جدال‌هاي وي در زندگي شخصي‌اش و اعتقادات و اصولي كه به آنها پايبند بوده است به عنوان رهبر جنبش "تولستوييان".
فيلم شاهكار نبود، ولي خوب ارزش ديدنش را داشت، براي من بيشتر نمايش‌دهنده خلأهاي يك مكتب فكري/فلسفي بود، ايجاد تعادل بين زندگي مادي و مسئوليتهاي بودن و ادامه حيات به عنوان يك موجود مادي و در عين حال پرداختن به بعد فكري/معنوي انسان، مسئله‌اي هست كه اغلب مكاتب فكري/فلسفي و يا اقتصادي ناتوان از ارائه نمونه‌اي خوب و يا كامل براي آن بوده‌اند و البته مشكل تولستوي نيز از همين جا منتج شده، چنانچه در نهايت تصميم به ترك خانواده گرفته و خانواده به نوعي قرباني اهداف مكتب فكري/فلسفي او مي‌شه...
مشكلي كه خود من با نگاه عرفا به زندگي دارم!!!
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خاندان را چه کند !!!
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
-----------------------------------------------------------
عنوان اصلي: The Last Station
محصول سال 2009
-------------------------------------------------
پ. ن. تشكر از دوست عزيزم "عاطفه" براي فيلم :-)

۲۲ مرداد ۱۳۸۹

یه ترانه مردونه برای یه حس مردونه :-)

عنوان آهنگ: گریه
خواننده: احسان خواجه امیری

آلبوم: فصل تازه

سبک: پاپ

از اینجا دانلود کنید، حجم MB 3.44

-------------------------------------------

گریه نمی کنم، نه این که سنگم

گریه غرورمو به هم می زنه

مرد برای هضم دلتنگی هاش

گریه نمی کنه، قدم می زنه

نه اینکه دردی نیست، نه اینکه شادم

یه اتفاق نصف و نیمه ام

که یهو میون زندگی افتادم

یه ماجرای تلخ ناگزیرم

یه کهکشونم ولی بی ستاره

یه قهوه که هر چی شکر بریزی

بازم همون تلخي نابو داره

اگه یکی باشه منو بفهمه

براش غرورمو به هم می زنم

گریه که سهله، زیر چتر شونه اش

تا آخر دنیا قدم می زنم

!!!

۹ مرداد ۱۳۸۹

بازگشت ...

امروز دهم مرداد هست، ولي باور بكنيد يا نه، دو روزي هست كه صبح خيلي زود كه از خونه بيرون مي‌يام، پاييز را حس مي‌كنم، اون خنكي و ملسي كه دوستش دارم!!!
...
باور كنيد يا نكنيد من حتي امروز نشانه‌هاي پاييز را روي برگ چنارهاي خيابان وليعصر ديدم و اون سايه روشن مخصوص نور روزاي پاييزي را كه باعث مي‌شه، سبزي درخت‌هاي پارك ملت يه جوري خاص بشن
...
تو اين پارك كه هستم دوست ندارم از هدست استفاده كنم، تو اونجا غرق مي‌شم تو همه اون صداهاي زيباي" طبيعي"، صداي نرم برگها، حتي صداي حركت اين نسيم خنك روي پوستت!!! صداي حركت آب، صداي موتور چمن‌زني در حالي كه بوي چمن همه جا را پر كرده، بوي لجن استخر آب پارك!!! ...
....
دوباره به انتها رسيدم، براي آدمي مثل من كه طبيعتم آرام هست و با سكوت انرژي مي‌گيرم، زيادي تو زندگي بودن!!! تو هياهو و كشمكش زندگي انساني بودن،اين همه ناله شنيدن، اين همه از جنگ، درد انسانها شنيدن، تحليل مي‌بره انرژي را...

...

"نياز به بازگشت دارم و براي اين بازگشت بايد كه از شما دور شم"

اين هم براي من نوعي بازگشت هست،" بازگشت به خود"
---------------------------------------------
پ. ن. الآن خبر درگذشت محمد نوري را خوندم، بدون ترديد اين مي‌تونست يكي از بدترين خبرهايي باشه كه اين روزا به من برسه ،و بعضي وقتا براي ما فقط افسوس باقي مي‌مونه،افسوس اينكه چرا تو آخرين كنسرتش شركت نكردم :-(
صداي محمد نوري تو بيشتر اون صبح‌هاي زودي كه خونه را ترك مي‌كردم و تنها خودم بودم و خودم، تنها همراه من بود، بي‌ترديد اين يكي از غم‌انگيزترين خبرهايي بود كه مي‌تونستم اين روزا بشنوم، روحش شاد :-(

۱ مرداد ۱۳۸۹

ريشه‌هايم معلق در هوا ... تو بيا و بهانه من شو

چه دردي مي‌كشيدند بامبوهاي كنار اتاق وقتي كه يادم مي‌رفت ارتفاع آب كم شدشونو زياد كنم، وقتي كه اونطوري تو هوا سرگردون مي‌موندند
...
چه دردي مي‌كشم من اين روزا، وقتي كه خيلي زودتر از موعد ريشه‌هامو كندم از اينجا، وقتي كه فهميدم ديگه هيچ بهانه‌اي/ دليلي براي در اينجا ماندن ندارم، من حتي هيچ دليلي/بهانه‌اي براي به آنجا رفتن هم ندارم!!!
ريشه‌هايم معلق در هوا
...
تو چه مي‌داني چه دردي دارد بي‌بهانه بودن، بی بهانه زندگي كردن
من از بي‌بهانه‌گي بود كه رفتم!!!

ريشه‌هايم معلق در هوا
تو بيا و بهانه من شو

با آمدنت دليل ماندن شو
با نيامدنت بهانه رفتن !!!
در هر صورت تو بيا و بهانه من شو !!!

۲۳ تیر ۱۳۸۹

معرفي كتاب: تنهايي پرهياهو

پيش از هر چيز بايد بگم اين كتاب يكي از كتابهايي است كه در "ليست كتابهايي كه پيش از مردن بايد خواند " آمده
مصائب خمير كردن كتاب

كتاب داستان مردي است كه در زيرزميني در چكسلواكي كمونيست سي و پنج سال است مشغول خمير كردن كاغذهاي باطله و كتاب‌هاي "مساله‌دار" است.


تنهایی پرهیاهو (به چکی: Příliš hlučná samota) عنوان کتابی از بهومیل هرابال نویسنده اهل چک است. او این کتاب را در فاصله سال‌های ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ نوشت و از آن‌جا که در کشورش ممنوع القلم بود اثر در سال ۱۹۷۶ به صورت مخفیانه منتشر شد. اولین انتشار اثر در کشور چک به سال ۱۹۸۹ برمی‌گردد. داستان، برخلاف بیشتر آثار هرابال، در دوره سلطه نظام کمونیستی رخ می‌دهد.


کتاب روایت تک‌گویی درونگرایانه یک کارگر پرس به نام آقای هانتا است. او در زیر زمینی مرطوب که انبار کاغذ باطله است روزگار می‌گذراند و کتاب‌هایی را که از سوی اداره سانسور به آن‌جا می‌آورند را خمیر می‌کند.آقای هانتا با خواندن این کتاب‌ها دنیا را به گونه‌ای دیگر می‌بیند.


داستان با اين جملات آغاز مي‌شود:


"سي و پنج سال است كه در كار كاغذ باطله هستم و اين "قصه عاشقانه" من است. سي و پنج سال است كه دارم كتاب و كاغذ باطله خمير مي‌كنم و خود را چنان با كلمات عجين كرده‌ام كه ديگر به هيئت دانشنامه‌هايي درآمده‌ام كه طي اين سالها سه تني از آنها را خمير كرده‌ام. سبويي هستم پر از آب زندگاني و مردگاني، كه كافي است كمي به يك سو خم شوم تا از من سيل افكار زيبا جاري شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته كه نمي‌دانم كدام فكري از خودم است و كدام از كتابهايم ناشي شده. اما فقط به اين صورت است كه توانسته‌ام هماهنگي‌ام را با خودم و جهان اطرافم در اين سي و پنج سال گذشته حفظ كنم ..."


تنهايي پرهياهو (Too Loud a Solitude)


نوشته: بهوميل هرابال (Bohumil Hrabal)


ترجمه: پرويز دوائي


ناشر: كتاب روشن/ سال نشر: 1387 (چاپ ششم)

قيمت: 1900 تومان

تعداد صفحات: 105

شابك: 964-5709-52-0

-------------------------------------------------------

مآخذ:



اولين بار درباره اين كتاب، اينجا (زيستن در كله تباه شده يك اسب) خواندم

۲۸ خرداد ۱۳۸۹

دل کندن ...

باید دل کند از هر آن "چیز"، "کس" یا "جایی" که امیدی به اصلاح و بازگشت در آن نیست،
و من امروز اینجایم،
دل کنده ام از "تو" و "شما" و "اینجا"،
همه پشت سر ...

۲۶ خرداد ۱۳۸۹

سوره‌ی زليخا

طناب پوسيده‌ی عشق هم
نجات نخواهد داد
يوسف را
در اين روزگار پر از گرگ و پيراهن آغشته به مرگ
ايمان آوردم به شما
ای برادران خيانت‌کار زليخا
مسيح اسماعيلي

۱۹ خرداد ۱۳۸۹

"بهارا" با صداي سالار عقيلي

براي دانلود اينجا كليك كنيد : Size 3.1 MB
----------------------
آهنگساز و تنظيم: مهران مهرنيا
-------------------------
در قدمت سر بنهم تا که بیایی
دل برده ای از دست من جانا کجایی
بیا ای نسیم آرزو برای دلم قصه بگو از خاک کویش
که من بیقرارم کوه به کوه در جستجویش
به شهر غمت خانه کنم
کجا بی تو کاشانه کنم
که شد در رهت جان من بیقرار رسیدن
چه آتش زدی در دل من
که دل میدرد جامه ی من
بگو ای نسیم سحری
کی برسرم میگذری
خدارا پریشان توام بر من بیفکن نظری
بهارا کنار من بمان
مگر باشم از جور خزان
همسایه ی تو در سایه ی تو
نداری خبر از لاله ها پریشانی آلاله ها
کزین غم بگریم چودانم بجان بار گران
به زلف خیالت به شهر وصالت دلم رهسپارت
به شوق بهاران چنان باد و باران دلم بیقرارت
دلا مژده دادی که این بیقراری نشان بهار است

۱۲ خرداد ۱۳۸۹

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی و
گلِ وصل بـچیـنی...

مولانا

۹ خرداد ۱۳۸۹

تو را شکر ...

الهی! خلق تو شکر نعمت های تو کنند، من شکر بودن تو کنم
نعمت، بودن توست
شیخ ابوالحسن خرقانی

۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

جور مكن اين مرا، نيست كسي به جاي تو!


سنگ شکاف می‌کند در هوس لقای تو
جان پر و بال می‌زند در طرب هوای تو
آتش آب می‌شود عقل خراب می‌شود
دشمن خواب می‌شود دیده من برای تو
جامه صبر می‌درد عقل ز خویش می‌رود
مردم و سنگ می‌خورد عشق چو اژدهای تو
بند مکن رونده را گریه مکن تو خنده را
جور مکن که بنده را نیست کسی به جای تو
آب تو چون به جو رود کی سخنم نکو رود
گاه دمم فرودرد از سبب حیای تو
چیست غذای عشق تو این جگر کباب تو
چیست دل خراب من کارگه وفای تو
خابیه جوش می‌کند کیست که نوش می‌کند
چنگ خروش می‌کند در صفت و ثنای تو
عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم
دید مرا که بی‌توام گفت مرا که وای تو

دیدم صعب منزلی درهم و سخت مشکلی
رفتم و مانده‌ام دلی کشته به دست و پای تو
مولانا (ديوان شمس، غزليات)

۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۹

احساس ...

حرفی نمی زنی , از عشق
از چیزهای معمولی می گویی
از سردی هوا
از باران
از حال بچه ها می پرسی
از یاران

نه صحبت از نسیم
نه صحبت از بهار و گل یاس می کنی

با این همه
احساس می کنم که تو احساس می کنی

عمران صلاحی

۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۹

ما همه قاتليم ...

هر زمان كه اميد انساني را نااميد مي‌كنيم
هر زمان كه شادي را از انسان ديگري مي‌گيريم
...
ما روح را مي‌كشيم

فقط مسئله اين است در قتل جسم، چه‌بسا قاتل بيشتر دچار درد و عذاب شود از عمل مرتكب‌شده تا مقتول، چرا كه قتل جسمي به نوعي عينيت دارد و در نهايت مقتول رها مي‌شود از اين همه ...

در قتل روح، قاتل حتي اغلب متوجه عمل خود نمي‌شود، ولي مقتول درد مي‌كشد، جراحت برمي‌دارد، جراحتي كه هرگزاثر آن پاك نخواهد شد، مقتول روحي با جسمي سالم، روحي مرده را با خود مي‌كشد، مي‌كشد تا ...
كشيدن/حمل اين سنگيني، كاري است دشوار...

همه ما قاتليم، اعتراف مي‌كنم
حتي خود من هم چه‌بسا بارها...

فقط مسئله اين است در كشتار روحي، هيچكدام از ما -به عنوان قاتل- هرگز احساسي از درد/جراحت/رنج نخواهيم داشت،
ما تنها و فقط زماني كه خود، سوژه اين عمل (قتل) هستيم، اين كشتار، درد و رنج را مي‌بينيم، مي‌فهميم، اينجا برايمان عينيت پيدا مي‌كند، اين درد، اين مرگ...

روحي مي‌ميرد و جسمي به ظاهر سالم بايد با خود بكشد اين جنازه را، تا پايان راه...

«ما همه قاتليم، انكار نكنيد»

۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

لطفاً اين فيلم را نبينيد!!!

مي‌تونه يك فيلم مجموعه‌اي از همه هنريشه‌هايي كه شما دوستشون داريد باشه، ولي "هيچ" نباشه
در "هيچ" مقوله "فقر" دستمايه‌اي شده براي طنز تلخ، خيلي تلخ،
با روح و روان سالم به تماشاي "هيچ" بريد و با اعصاب كاملاً خط‌خطي از سينما خارج شيد!!!
خيلي وقتا زندگي و دنياي فقرا زيباييها و سادگيهاي خودش را داره
و بعضي‌وقتا "پول" حتي اسمشم هم مي‌تونه اين سادگي و اون دنيا را نابود كنه،
و آخر اينكه تو فيلم "هيچ" اسم "پول" نه تنها اون سادگي را بر باد داد، بلكه براي خانواده مصيبت و نكبت را به همراه آورد
درضمن اگر خواستيد اين فيلم را در مجموعه "اريكه ايرانيان" ببينيد، حتماً با حجاب كامل بريد، چون تو سالن بيلياردش نوشته بود، خانومهاي با حجاب كامل از 10درصد تخفيف ويژه برخوردار مي‌شوند، باور كنيد!!!
يعني "خرد" چيزي هست كه روز به روز بيشتر داره تو اين مملكت تحليل ميره، و وقتي سياستهاي تشويقي/ترويجي ما اين شكلي هست، آخرش نه فرهنگ اسلامي درست حسابي داريم، نه فرهنگ ايراني، مي‌شيم يك مشت آدم بي‌فرهنگ!!!
آخه كي مي‌ياد بيليارد بازي كنه يا حجاب بگذاره تا از ده درصد تخفيف ويژه برخوردار شه!!! مسائل ارزشي و اعتقادي را هم به گند مي‌كشيم ...

۳۱ فروردین ۱۳۸۹

...

بعضي‌وقتا تصميم مي‌گيري،
بعضي‌وقتا حركت مي‌كني،
بعضي‌وقتا هم همه چي را مي‌سپاري دست اون بالايي،
فقط نگاه مي‌كني و با "جريان"هست كه حركت مي‌كني، حالا حكايت منه...

باغهاي كندلوس: يك عاشقانه آرام يا بهانه‌اي براي از عشق گفتن...

به گمانم زماني كه مرحوم نادر ابراهيمي "يك عاشقانه آرام 1، 2، 3" خود را مي‌نوشت، از عشقي كه بود، هماني كه بود مي‌نوشت. چندين سال پيش كه در سفر شمال، اين كتاب را مي‌خواندم، اين همه سادگي، پاكي و عاشقانه بودن برايم قابل درك نبود، سال پيش كه "چهل نامه كوتاه او به همسرش 2 ،1" را خواندم، به واقع به اين باور رسيدم كه او به تمامي به اين مفهوم "عشق" رسيده بود و خوب آن را مي‌شناخت.

اما اين درباره ايرج كريمي فرق مي‌كند، به نظر مي‌رسد از "عشق" گفتن براي كريمي يك دغدغه بوده است، او نگران است، نگران مرگ "عشق".
سه دوست/شخصيت‌هاي فيلم باغهاي كندلوس به باور من، سفر خود را نه در جسجوي دوستان از دنيا رفته‌شان (كاوه و آبان) كه براي ديدن مدفن عشق آغاز كرده‌اند. آنها خود به چشم خود خواهان ديدن اين مرگ هستند و براي همين است كه در طول سفر به كندلوس دائماً از كيفيت عشق باور نكردني كاوه و آبان سئوال مي‌كنند، سعي مي‌كنند به خود بقبولانند كه زماني چنين عظمتي براي چنين مفهومي "عشق" وجود داشته است، آنها به كيفيت رابطه خود و عشق ميان همراهان خودشان در زندگي هم مي‌پردازند، به آن فكر مي‌كنند، از آن سئوال مي‌كنند!!!

كريمي نگران بوده است و دغذغه‌اي داشته است، او نگران "عشق" بوده است، پس از عشق مي‌نويسد و مي‌سازد كه مي‌شود:"باغ‌هاي كندلوس"، اما او سينماگر است، او نادر ابراهيمي نيست...

در صداقت بيان كريمي از عشق ترديدي نيست، ولي واقعيت اين است كه از عشق نوشتن/گفتن خيلي راحت‌تر است، شايد براي همين است كه شما با يك جستجوي كوچك مي‌توانيد به ناب‌ترين نوشته‌ها از عشق برسيد،
شايد ما راويان خوبي از عشق باشيم، ولي هيچكدام بازيگر خوبي دراين عرصه نبوده‌ايم، به اين فكر كنيد و خود را ارزيابي كنيد، نمره شما چند بوده است؟!

و شايد به همين دليل است كه وقتي كريمي مي‌خواهد "عشق" را به روي صحنه بياورد، فيلمش كند، حاصل كار مي‌شود: ديالوگ‌هايي از عشق بر بستر طبيعت كندلوس، بدون ارائه هيچ بازي خاصي ...

من كمتر فيلم ايراني مي‌بينم يعني به سختي اعتماد مي‌كنم با اين زندگي شلوغي كه دارم وقت بگذارم و هر فيلم يا كتابي را به خصوص از نوع ايرانيش ببينم يا بخوانم، ولي وقتي اينجا ازش گفته مي‌شه، اعتماد مي‌كنم و به تماشاش مي‌شينم :-)
در اين فيلم چند ديالوگ زيبا هم هست، كه سياوش به خوبي بهشون اشاره كرده:
...: "تو این دنیا همین که دو نفر همدیگه رو دوست داشته باشن استثناییه"
...: "آدم برای اینکه عاشق بشه باید یه کمی هم خودشو دوست داشته باشه.من خیلی وقته از خودم متنفرم"
...: "بی عشق همه ما نعش کشیم"

توضيح: گفتن/نوشتن از فيلم، موسيقي يا كتابي خاص در اينجا دليل بر تأييد آن اثر نيست، من تنها روايت ميكنم، انتخابش با شماست ;-)

۲۹ فروردین ۱۳۸۹

اين مسير طولاني :-(

چقدر اين راهها و مسير رسيدن براي من طولاني هست :-(
مسير زندگي، مسير خونه به اداره، مسير اداره به خونه، مسير اداره به كلاس، راه رسيدن به او، راه رسيدن به تو، راه رسيدن به آنجا، همه براي من طولاني هستند :-(
خسته شدم :-(
هيچكدوم را نمي‌تونم تغيير بدم، فقط از تو مي تونم بخوام
*كوتاهترش كن اين راه را*
:-(

۲۷ فروردین ۱۳۸۹

وقتی نگاه از پنجره تخیل به در توهم می رسد

این تمایل تمام موجودات انسانی است، آنها اغلب دنیا را از زوایه دید خود می بینند و رفتارهای سایر انسانها را بر اساس مطلوب خود تفسیر می کنند، چرا که بدین ترتیب دنیا برایشان، زیباتر و چه بسا مطلوبترنمایان شود و همین است ریشه بسیاری از کج فهمی ها و سوء برداشتها. عبور از منطقه واقعیت به منطقه توهم کار چندان دشواری نیست، مرز عبور بسیار باریک است. انسانهای بسیاری تنها برای فرار از مشکلات، سختی ها یا زندگی ای که به آن گونه و شکلی که مطلوب آنهاست، رقم نخورده/ ترسیم نشده است، ترجیح می دهند، چشمان خود را به روی واقعیت بسته و دنیا را آنگونه که می خواهند ببینند، که این پیامدهایی خواهد داشت، چرا که دنیا در آن بیرون ،در شکل واقعی خود در جریان است.

فیلم "در دیوانگی، هرگز" (ترجمه عنوان فرانسه)، نمایشی از دو نگاه به یک رویداد است. تا نیمی از فیلم، وقایع را از نگاه آنژلیک، دانشجوی هنر که عاشق پزشک متاهلی (لوئیک) شده است، می بینیم، در این بخش با نگاه آنژلیک به وقایع، ما نیز واقعاً به این باور می رسیم که بین پزشک و آنژلیک مناسبتی هست، و هر دوی اینها در انتظار جدایی پزشک از همسرش هستند.آنژلیک تمام امور زندگی خود را برای پزشک هماهنگ می کند، در اینجا شاهد برخی سرخوردگیهای آنژلیک و عدم دریافت پاسخ مناسب از سوی پزشک هستیم، ما به این باور می رسیم که پزشک در وضعیت تردید و انتخاب بین همسر باردار خود و آنژلیک است تا اینکه به دلیل عدم همراهی او با آنژلیک در سفر به فلورانس، آنژلیک دچار بحران شده و اقدام به خودکشی با گاز می کند، در همین زمان زاویه دوربین تغییر کرده و ما وقایع را از نگاه و یا در کنار پزشک متأهل می بینیم، ...

پیشنهاد می کنم این فیلم را ببینید، چه بسا بسیاری از ما در بسیاری از مواقع دچار چنین توهماتی در زندگی، روابط و... خود شده باشیم حالا نه شاید به همین شدت ;-)

در تمام طول فیلم همچنین شاهد حضور دانشجوی پزشکی هستیم که حقیقتاً آنژلیک را دوست دارد، حمایت می کند، حتی در انجام تمام کارهای احمقانه ای که او برای شادی لوئیک پزشک می کند، او را همراهی می کند، ولی آنژلیک هرگز او، دوستیهایش و حمایت هایش را نمی بیند. به این فکر کنیم که در چه بخشهایی از زندگی، حامیان و دوستداران واقعی خود را ندیده گرفته و تنها به سویی که خود خواسته ایم نگاه کرده ایم (با اصرار و لجاجت تمام)، چند درصد از شانس های زندگی خود را در اثر این نگاه اشتباه از دست داده ایم، "بد نیست در مسیر زندگی، گاهی کمی هم به آن طرف تر نگاه کنیم :-) "

این فیلم محصول کشور فرانسه به سال 2002 است


Angelique @ the end: We all dream of a great love affair, I just dreamt a bit harder

"French Title of the movie: "A la folie…pas de tout

"English Title of the movie: "He Loves me, He loves me not


۲۳ فروردین ۱۳۸۹

از من ياد كن، با لبخند :-)

امروز، به طور اتفاقي ياد همكار قديمي را كردم كه شب عيد گذشته از ما جدا شد و به جامعه بازنشسته ها پيوست
:-)
يعني، صبح ناخودآگاه دوست داشتم مثل اون قديما ورودش را با اون صورت بشاش ببينم در حالي كه صداي تلق تلق كفشاشو مي‌شنيدم، اول مي‌رفت سر دستگاه آبخوري، يه ليوان آب خنك سر مي‌كشيد، بعد مي‌گفت، خوبي افسانه، اينطوريه كه بعضي‌ وقتا دلت تنگ مي‌شه براي ديدن يك لبخند، شنيدن صداي يه پا
:-)
بعد سر صبحانه خيلي بيشتر جاي خاليشو حس كردم وقتي كه اين يكي همكارا از مقوله "احساس" مي‌گفتند، كم آوردم، اينجور موقعه‌ها من و اين همكار بازنشسته مي‌رفتيم سر منبر كه جايگاه "عقل و منطق" را در زندگي و در كنار "احساس" تعريف كنيم، چون به هر حال از ديد ما و تجربه ما، احساس بدون درايت، جايگاهي نداره و .... بگذريم در اين مورد سخن بسيار هست
خلاصه اينكه اين بنده خدا را امروز بسيار ياد كردم، بعد پيش خودم فكر كردم، خدايا به ما توفيق بده، وقتي از جايي رفتيم، كسي/كساني باشن كه دلتنگمون بشن، ما را با تمام خوبيها و نه در جزئيات ياد كنند، چرا كه هيچ انساني، به تمامي خوب يا بد مطلق نيست، پس خدايا كمك كن در زندگي آنچنان باشيم، عمل/رفتار كنيم كه به زمان نبودنمون، يكم از ما ياد كنند، دوم ما را با خوبيهامون ياد كنند، اون هم با لبخند
:-)

۲۱ فروردین ۱۳۸۹

خدا در دل سودا زدگان است بجوييد/مجوييد زمين را و مپوييد سما را

تجلى‏گه خود كرد خدا ديده ما را
درين ديده در آييد و ببينيد خدا را
خدا در دل سودا زدگان است بجوييد
مجوييد زمين را و مپوييد سما را
گدايانِ در فقر و فناييم و گرفتيم
به پاداش، سر و افسر سلطان بقا را
خيالات و هواهاى بدِ خود نپسنديم
بخنديم خيالات و ببنديم هوى را
جم عرش بساطيم و سليمانِ اولوالامر
هوا گر نشود بنده نشانيم هوا را
بلا را بپرستيم و به رحمت بگزينيم
اگر دوست پسنديد پسنديم بلا را
طبيبان خداييم و به هر درد دواييم
به جايى كه بود درد فرستيم دوا را
ببنديد در مرگ و ز مردن مگريزيد
كه ما باز نموديم در دار شفا را
گدايان سلوكيم و شهنشاه ملوكيم
شهنشاه كند سلطنت فقر، گدا را
گذشت از سر سلطانى و شد بنده درويش
شد ار ديد فَرِ مملكت فقر و فنا را
بهل بار گل از دوش كه بر دل نبود بار
اسير زن و فرزند و عبيد من و ما را
حجاب رخ مقصود، من و ما و شماييد
شماييد مبينيد من و ما و شما را
صفا را نتوان ديد كه در خانه فقرست
درين خانه بياييد و ببينيد صفا را
چنين شنيدم كه لطف يزدان به روى جوينده در نبندد
درى كه بگشايد از حقيقت بر اهل عرفان، دگر نبندد
چنين شنيدم كه هر كه شبها نظر ز فيض سحر نبندد
ملك ز كارش گره گشايد، فلك به كينش كمر نبندد
دلى كه باشد به صبح خيزان عجب نباشد اگر كه هر دم
دعاى خود را به كوى جانان، به بال مرغِ اثر نبندد
اگر خيالش به دل نيايد سخن نگويم، چنان كه طوطى
جمال آيينه تا نبيند سخن نگويد خبر نبندد
به زيردستان مكن تكبّر، ادب نگه دار اگر اديبى
كه سر بلندى و سرفرازى گذر بر آه سحر نبندد
ز تير آه چو ما فقيران شود مشبك اگر كه شبها
فلك ز انجم زره نپوشد، قمر ز هاله سپر نبندد
صفا به رندى كجا تواند دم از مقامات عاشقى زد
هر آنكه ناله به ناله نى چو نى به هر جا كمر نبندد

محمد حسين‌ صفاي‌ اصفهاني‌ متخلص‌ به‌ صفا شاعر تواناي‌ دوره‌ ‌قاجاريه، در سال‌1269 هجري‌ قمري‌ در شهر فريدن‌ از توابع‌ اصفهان به‌ دنيا آمد. وي‌ پس‌ از تحصيلات‌ مقدماتي‌ كه‌ در زادگاه‌ خود انجام‌ داد در جواني‌ به‌ تهران‌ رفت‌ و به‌ تصوف‌ و عرفان‌ گرائيد. صفا پس‌ از چندي‌ با ميرزا محمد رضا مستشار الملك‌ وزير خراسان‌ آشنا شد وهمراه‌ وي‌ به‌ مشهد رفت‌ و در اين‌ شهر سكونت‌ گزيد. اقامت‌ طولاني‌ مدت‌ صفا در مشهدتا زمان‌ مرگ‌ ادامه‌ يافت‌ و پس‌ از درگذشت‌ مستشار الملك‌، فرزندش‌ ميرزا علي‌ محمد مؤتمن‌ السلطنه‌ كه‌ به‌ حكومت‌ خراسان‌ رسيده‌ بود همچنان‌ صفا را گرامي‌ داشت‌.صفا درطول‌ زندگي‌ خود گوشه‌ نشيني‌ و عزلت‌ پيشه‌ نمود و در سراسر عمر تجرد اختيار كرد. اين‌ شاعر توانا در اواخر عمر حافظه‌ خود را به‌ كلي‌ از دست‌ داد و اغلب‌ اوقات‌ از خود بيخود بود و در آن‌ حال‌ جذبه‌ و استغراق‌ ، خود را جلوه‌ گاه‌ حق‌ مي‌ پنداشت‌; با اين‌ حال‌ زيباترين‌ غزلهاي‌ خود را در همين‌ دوره‌ بيخبري‌ سرود. صفا در سال‌ 1314 بيمار شد و اين‌ بيماري‌ كه‌ تا زمان‌ مرگش‌ بطور انجاميد در دوسه‌ سال‌ آخر عمر عقل‌ او را بكلي‌ زايل‌ كرد.وي‌ در سال‌ 1322 ه.ق‌ درگذشت‌. شهرت‌ صفاي‌ اصفهاني‌ در غزل‌ هاي‌ زيبا و دلكش‌ اوست‌ كه‌ داراي‌ وزن‌ خاصي‌ است‌ و به‌همين‌ سبب‌ چهره‌ مشخصي‌ به‌ اين‌ شاعر صوفي‌ مسلك‌ بخشيده‌ است‌. در اشعار صفا رگه‌هايي‌ قوي‌ از تصوف‌ و عرفان‌ نيز مشاهده‌ مي‌ شود كه‌ از روحيه‌ گوشه‌ نشيني‌ و درويشانه‌ شاعر نشأت‌ مي‌ گيرد. آثار به‌ ياد گار مانده‌ از اين‌ شاعر غزل‌ سرا عبارت‌ است‌ از ديوان‌ اشعار وي‌ مشتمل‌بر غزل‌، قصيده‌ ،رباعي‌ و يك‌ مثنوي‌ به‌ سبك‌ گلشن‌ راز شيخ‌ محمود شبستري‌.

۲۹ اسفند ۱۳۸۸

بیا برای نمردن، سبب قطار کنیم، بیا بهار کنیم

شکفت لاله عروسک که یار یار کنیم
هرآن‏چه غیرنشاط است استیثار کنیم
ولیک با غم بسیار دل چه‏کار کنیم؟
زغم مگو و بیا شکر کردگار کنیم
بیا بهار کنیم
بیا بهار کنیم
زگردگردی تند و مقرر تشویش
به روزخون و شبیخون
مسکن تشویق
ببین دوادو ما خاک بر سر تشویش
بیا به وسعت آزادگی فرار کنیم
بیا بهار کنیم
بیا بهار کنیم
اجازه ده به مشامت شمیم گلشن دل
تو ای یگانه‏ترین ترجمان سوسن دل
به شادیانه‏ی باردگر تپیدن دل
به حرف نیز بیا نیکویی نثار کنیم
بیا بهار کنیم
بیا بهار کنیم
به نام یار فرستم سلام یاسمنی
برای یار بگویم کلام یاسمنی
بیا که می‏گذرد صبح و شام یاسمنی
بیا برای نمردن، سبب قطار کنیم
بیا بهار کنیم
بیا بهارکنیم

شعر از فرزانه خجندی/ شاعر تاجیک

۲۱ اسفند ۱۳۸۸

آري آري زندگي زيباست


...

آنك آنك كلبه‌اي روشن، روي تپه رو به روي من

در گشودندم، مهرباني‌ها نمودندم

زود دانستم كه دور از داستان خشم برف و سوز

در كنار شعله آاتش

قصه مي‌گويد براي بچه‌هاي خود، عمو نوروز

"... گفته بودم زندگي زيباست

گفته و ناگفته، اي بس نكته‌ها اينجاست

آسمان باز، آسمان زر

باغ‌هاي گل، دشت‌هاي بي در و پيكر

سر برون آوردن گل از درون برف

تاب نرم رقص ماهي در بلور آب

بوي عطر خاك باران خورده در كهسار

خواب گندم‌زارها در چشمه مهتاب

آمدن، رفتن، دويدن

پا به پاي شاماني‌هاي مردم پاي كوبيدن

كار كردن، كار كردن

آرميدن

..."

آري آري زندگي زيباست

زندگي آتشگهي ديرينه پابرجاست

گر بيفروزيش، رقص شعله‌اش در هر كران پيداست

ور نه خاموش است و خاموشي گناه ماست

...

از منظومه "آرش كمانگير" اثر سياوش كسرايي

۱۶ اسفند ۱۳۸۸

دعوت

بيا يكديگر را رعايت كنيم، تو بودن من را، من بودن تو را :-)

حكايت دل سوخته ما و بزرگان!

اين مطلب يه جورايي به مطلب پاييني ارتباط داره، بنابراين خواستم اسمش را بگذارم "پانويس توضيحي" ديدم بالاي پست قبلي هست، پس يه جورايي اسمش را مي‌گذارم "سرنويس توضيحي" ;-) در دنياي مجازي همه قواعد مي‌تونند جور ديگري تعريف شوند، اينطور نيست!؟ ;-)
جريان از اين قرار هست كه بعد از تماشاي فيلم ضعيف پاييني ;-) -به رنگ ارغوان-بنده شديداً دچارتحولات روحي و زار زدن شدم، و خودم مبهوت كه اين حال ما ناشي از چيست، فيلم كه ضعيف بود، منم كه تحت تأثير قرار نگرفتم پس اين زاري چيست؟! بعد ياد يه حكايت ديگري افتادم كه اينجا براتون مي‌گم ;-)
ديديد كه تو بعضي از اين مراسم‌هاي مذهبي مثل دعاي كميل، زيارت عاشورا، سفره حضرت رقيه و ... بعضي‌ها چه زاري مي‌زنند!!! همين‌جور دستمال‌كاغذي هست كه پشت هم مصرف مي‌شه!!! و من هميشه مبهوت اين همه اعتقاد جماعت!!!
به قول پدر محترم، اين بزرگان اگر اونطور كه روايت شده جاشون تو بهشته و نيازي به گريه من و شما ندارن ... پس اين زاري چييه!!! باز به قول روايات، من و توبنده گناهكار بيشتر نيازمند اين زاري هستيم...
خلاصه دوستي مي‌گفت ديروز در يكي از اين مراسم‌ها شركت داشته و خلاصه اون همه گريه كلي باعث به هم ريختگيش شده، من هم با تعجب و همچنان مبهوت گفتم: نمي‌دونستم اين همه معتقدي!!!"
و ايشون فرمودند: من كه براي اون بزرگ گريه نمي‌كردم، ما براي دل زار و مشكلات خودمون داشتم گريه مي‌كرديم!!! قصد بي‌احترامي به اعتقادات هيچ فرد و يا گروهي را ندارم، ولي حداقل حالا مي‌دونم برخي از اين افراد براي چي اين چنين زار مي‌زنند!!!
...
و خلاصه اينكه در نهايت يادم افتاد كه زار زدن اينجانب نه به دليل تماشاي "به رنگ ارغوان" كه براي حال آشفته و سرگرداني خودم بوده ... ;-) :-)

۱۵ اسفند ۱۳۸۸

"به رنگ ارغوان"، فيلمنامه‌اي ضعيف و شرمندگي ما ...

به تجربه برام ثابت شده كه تقريباً تمامي فيلمهاي برگزيده ايراني، -نگاه بدبينانه- كپي شده يا -نگاه خوشبينانه- ايراني شده يك اثر خارجي هستند. مطلع هم بودم كه فيلم "به رنگ ارغوان" همان ايراني شده فيلم "The Lives of Others" مي‌باشد، ولي تعجبم از اين هست كه ما وقتي حتي از سوژه آماده هم استفاده مي‌كنيم باز هم توان پروراندن آن را نداريم.
معمولاً وقتي از دوستان براي تماشاي فيلم يا تئاتري دعوت مي‌كنم، حتماً قبلش بررسي مي‌كنم كه اين دعوت براي كاري ارزنده باشه، ولي اين فيلم با اين كيفيت چيزي جز احساس شرمندگي ما در مقابل اين دوست محترم نداشت!!!
بر اين باورم كه حتي اگر فيلمنامه ضعيف باشد، يك كارگردان توانمند مي‌تواند با بهره‌مندي از عوامل ديگر، اين ضعف را كمرنگ يا جبران كند ولي گويا آقاي حاتمي‌كيا هم ديگر آن حاتمي‌كيا نيستند. مأمور مخفي مسئول خانم ارغوان در ششمين گزارش خود به مافوقش اعلام مي‌كند كه ديگر توان ادامه مأموريت را ندارد. جالب است كه ايشان فقط بعد از يكي دو بار ملاقات با ارغوان و شنيدن دو مكالمه تلفني از ايشان به اين مرحله از شيفتگي رسيدند!!! در نسخه خارجي اين اثر، مأمور مخفي در شرايطي و در طي زمان درگير سوژه خود مي‌شود، و درضمن سوژه تحت تعقيب داراي آنچنان كاراكتر تأثيرگذاري است كه اين شيفتگي و تغيير مسير مأمور توجيه‌پذير است، ولي در "به رنگ ارغوان" كارگردان تلاشي نكرده كه حداقل اين ضعف فيلمنامه را با انتخاب يك كاراكتر قوي و تأثير گذار در نقش ارغوان جبران نمايد.
و خلاصه اينكه فيلمنامه‌اي ضعيف و انتخاب كاراكتر زن نقش اول ضعيف منتج به فيلمي ضعيف از ديد من شده يا شايد هم ما انتظاري بيش از اين از آقاي حاتمي‌كيا داشتيم.
* در ضمن ما هرچی طول و عرض این فیلم را وجب کردیم، بررسی کردیم ، هیچ توجیهی برای توقیف پنج ساله اش پیدا نکردیم، شما پیدا کردید به ما بگید ;-)

۱۲ اسفند ۱۳۸۸

در هوای آزادی 1

به روزنامه فروش: حالا بعد ار "اعتماد" چی کار کنم، "بهار"و بخون...
با حسرت چند شماره آخر "ایراندخت" را مرور می کنم :-(
چقدر ظرف تحمل می تونه کوچیک شه، بعضی وقتا :-(
چقدر نفس کشیدن می تونه سخت شه، بعضی وفتا :-(
خفگی، دلتنگی ...

در کلان شهر ...

آیا که "او" هرگز دانست چه کوچک می شد دیوارهای این کلان شهر برای دل کوچک او، وقتی که "او" نبود، "آنجا"...

آلودگی...

خواهش می کنم، نزدیک نشو،آخه من تو ترکم، مدتی است
...
باز آلوده شد، بدون اینکه بفهمه ازچه وقت و چطور...
...
او گفت: دچار یعنی عاشق، من می گم، "دچار" یعنی "آلودگی"، "آلودگی به تو" ... :-(
...
ترکش کن، دور شو، خواهش می کنه، تو ترک بود وقتی که اومدی .. :-(

۸ اسفند ۱۳۸۸

ناشناس Anonymous

زندگيش پر شده از حضور "ناشناس"‌ها ...
ناشناس پيگير تمام كاراي اون روي وب هست، براي هر مطلب بي سر و ته و مزخرفش "كامنت" ميذاره. "ناشناس" تمام روزاي معنادار تقويم را درنظر داره كه مبادا فرصتي را براي ارتباط باهاش از دست بده. "ناشناس" بعضي وقتا اينقدر دلتنگ شنيدن صداش مي‌شه كه چندتا خط اعتباري و ايرانسل خريده كه بتونه بعد از تماس باهاش يك كلمه "بله" او را بشنوه و بعد خط را خاموش كنه!!! "ناشناس" اينقدر شادي اون براش مهمه كه هر سال زمان جشنواره براش بليط اختصاصي مي‌فرسته، از دور نظاره‌گر اومدنش مي‌شه، بعد از فيلم هم با يكي از همون خط‌هاي اعتباري بهش اس‌ام‌اس مي‌زنه كه خوشحاله كه باعث شده حتي براي چند ساعتي لبخند را روي لبهاش بياره...
....
و همچنين زندگيش خالي شده از حضور "او"ي نزديك، اينقدر خالي كه بعضي وقتا آرزو مي‌كنه كه اي كاش او هم يه يك "ناشناس" بود ...

۷ اسفند ۱۳۸۸

صبوری

اگر اوضاع دنیا بر وفق مراد ما پیش نرفت، ناامید نشویم و میدان را واگذار نکنیم. انتظار نداشته باشیم نهالی که می کاریم فوراً به بار بنشیند. صبر و تحمل را چاشنی تلاش خود سازیم و با شکیبایی و امید منتظر زمان مناسب برای به بار نشستن زحماتمان باشیم.
دنیا و کاینات اصلاً به عجله داشتن و شتاب و بی حوصله بودن ما کاری ندارد و طبق قوانین خودش امور را مدیریت می کند.
جنین انسان برای رشد و تولد سالم نیازمند نه ماه تحمل و شکیبایی مادر است. اگر کودکی کمتر از نه ماه به دنیا بیایید احتمال ناقص بودن و به بیان دیگر کامل نبودن او افزایش می یابد.
خیلی از امور دیگر زندگی انسان که با طبیعت ارتباط دارد نیز دوره زمانی خاصی را برای رسیدن و پختن و کامل شدن نیاز دارد. اگر عجله کنیم و این دوره زمانی مشخص را بیدلیل کوتاه سازیم، نتیجه ای جز محصول نارس و خام و ناقص به دست نخواهیم آورد. در واقع در طول همین مدت و دوره زمانی مشخص است که انسان رشد می کند و یادگیری و آگاهی و تکامل اتفاق می افتد.
باید توجه داشت که صبر کردن و صبور بودن آنقدرها هم ساده نیست و نیز به ازخودگذشتگی و توانایی بالایی در کنترل هوای نفس دارد که معمولاً مستلزم حواس جمعی و تمرین و ممارست دایمی و مستمر است. این امر میسر نمی شود مگر اینکه صبر به عنوان یک عادت و روش در زندگی فرد جا بیفتد.
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.--.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-. -.-.-.-.-.-.-.-.
* برگرفته از "مثل خدا صبور باشیم"، مجله موفقیت، ش. 184
** دوست عزیز اگر مباحثی از این شکل در اینجا مطرح می شود دلیل بر اشراف اینجانب بر آن نیست، من خود در تمام ابعاد زندگی، دانشجویی هستم همواره در حال یادگیری و هدف به اشتراک گذاشتن آنها با شما و در نتیجه رسیدن به حس بهتری از بودن در کنار شماست

۳ اسفند ۱۳۸۸

دانايي ...

نميدونم اون كي و در چه مكان و زماني بوده كه گفته: "دانايي، توانايي است"، ولي من امروز، اينجا مي‌گم: "دانايي (فهميدن)، رنج است و لرزش و اشك...

۱ اسفند ۱۳۸۸

مدیریت به سبک ایرانی ...

تحصیلات: فوق لیسانس برق، پست سازمانی: معاون منابع انسانی !!!
تحصیلات: پزشک عمومی، پست سازمانی: مدیر امور اداری !!!
و به تعداد بی نهایت شرایط مشابه...
و اینجاست که نیاز به حضور" تیم مشاوران" احساس می شود که این تیم معمولاً متشکل است از: باجناق، برادرزاده، خواهرزاده .... همکلاسیهای دوران دبستان، راهنمایی، دبیرستان و بعضی مواقع دانشگاه، چون معمولاً مدیران در پستهای سازمانی مثلاٌ صنایع پیشرفته از حد دیپلم بالاتر نیستند
و این تیم خانوادگی-دوستان، ببخشید مشاوران به هر حال برای اینکه به ظاهر هم شده نمایشی از "کار" بدهند نیاز به مشاورانی و آن مشاوران نیاز به کارشناسانی دارند که در این نمایش "انجام کار" مشارکت داشته باشند و اینگونه است که این نمایش هر روز و هر روز اجرا می شود تا بلکه توانسته باشیم پول نفت را به شیوه ای توجیه پذیر توزیع کرده باشیم،
و این تیم مدیران،مشاوران، کارشناسان دائماً در حال تولید گزارشات وزین "عمکلرد"هستند!!!
و نمابش ادامه دارد..
...

۱۷ بهمن ۱۳۸۸

"Hey There Delilah" By "Plain White T's" band

For Downloading the Music File, Click here


Hey there Delilah
?What's it like in New York City
I'm a thousand miles away
But girl, tonight you look so pretty
Yes you do
Times Square can't shine as bright as you
I swear it's true
Hey there Delilah
Don't you worry about the distance
I'm right there if you get lonely
Give this song another listen
Close your eyes
Listen to my voice, it's my disguise
I'm by your side
Oh it's what you do to me
Oh it's what you do to me
Oh it's what you do to me
Oh it's what you do to me
What you do to me
Hey there Delilah
I know times are getting hard
But just believe me, girl
Someday I'll pay the bills with this guitar
We'll have it good
We'll have the life we knew we would
My word is good
Hey there Delilah
I've got so much left to say
If every simple song I wrote to you
Would take your breath away
I'd write it all
Even more in love with me you'd fall
We'd have it all
Oh it's what you do to me
Oh it's what you do to me
Oh it's what you do to me
Oh it's what you do to me
A thousand miles seems pretty far
But they've got planes and trains and cars
I'd walk to you if I had no other way
Our friends would all make fun of us
and we'll just laugh along because we know
That none of them have felt this way
Delilah I can promise you
That by the time we get through
The world will never ever be the same
And you're to blame
Hey there Delilah
You be good and don't you miss me
Two more years and you'll be done with school
And I'll be making history like I do
You'll know it's all because of you
We can do whatever we want to
Hey there Delilah here's to you
This one's for you
Oh it's what you do to me
Oh it's what you do to me
Oh it's what you do to me
Oh it's what you do to me
What you do to me


The "Plain White T's" is an American pop rock band started in 1997,originally from Villa Park, Illinois. Formed by high school friends Tom Higgenson and Ken Fletcher, the group had a mostly underground following in Chicago basements, clubs, and bars in its early years, and underwent numerous personnel changes. The band is bet known for the songs "Hey There Delilah", which charted highly in many countries. In 2008,
they received a Grammy nomination for "Hey There Delilah
The Song was written after Higgenson met Delilah DiCrescenzo, a nationally ranked American steeplechase and cross country runner

۱۰ بهمن ۱۳۸۸

آنها دشمنان اميدند...

آنها دشمنان اميدند، عشق من
دشمنان زلالي آب
و درخت پرشكوفه.
دشمنان زندگي در تب و تاب.
آنها برچسب مرگ بر خود دارند
-دندانهايي پوسيده و گوشتي فاسد-
بزودي مي‌ميرند و براي هميشه مي‌روند
آري عشق من
آزادي
نغمه‌خوان
در جامه نوروزي
بازو گشاده مي‌آيد
آزادي در اين كشور ...
ناظم حكمت/ 7 دسامبر 1945