بابا گوريو نگاهي به راستينياك انداخت و گفت: شما هنوز پدر نشديد، روزي كه پدر بشي، شما هم پول را وابسته به فرزندانتون ميبينيد. خوشبختي اونها سعادت شماست و اصلاً همين براي شما كافي هست. پيرمرد لحظهاي در خود فرو رفت و بعد سربرداشت و گفت: ميخواهيد چيزي را بدونيد، من خدا را وقتي شناختم كه پدر شدم، اون روز دريافتم كه خدا همه جا هست و خداوند بزرگيه، حالا هم خدا را ميپرستم و فرزندانم را همانقدر دوست دارم كه خداوند مخلوقاتش را دوست ميدارد ...
باباگوريو/ بالزاك
پس شاید ما خدا رو بشناسیم با این وضع !
پاسخ دادنحذفیادش به خیر.بابا گوریو
پاسخ دادنحذفمن که بابا گوريو رو نمي شناسم اما اين جمله که درشت نوشته شده بدک نبود. حالا بگين ببينم اين بابايي که ميگين کيه؟
پاسخ دادنحذف