۹ مرداد ۱۳۸۹

بازگشت ...

امروز دهم مرداد هست، ولي باور بكنيد يا نه، دو روزي هست كه صبح خيلي زود كه از خونه بيرون مي‌يام، پاييز را حس مي‌كنم، اون خنكي و ملسي كه دوستش دارم!!!
...
باور كنيد يا نكنيد من حتي امروز نشانه‌هاي پاييز را روي برگ چنارهاي خيابان وليعصر ديدم و اون سايه روشن مخصوص نور روزاي پاييزي را كه باعث مي‌شه، سبزي درخت‌هاي پارك ملت يه جوري خاص بشن
...
تو اين پارك كه هستم دوست ندارم از هدست استفاده كنم، تو اونجا غرق مي‌شم تو همه اون صداهاي زيباي" طبيعي"، صداي نرم برگها، حتي صداي حركت اين نسيم خنك روي پوستت!!! صداي حركت آب، صداي موتور چمن‌زني در حالي كه بوي چمن همه جا را پر كرده، بوي لجن استخر آب پارك!!! ...
....
دوباره به انتها رسيدم، براي آدمي مثل من كه طبيعتم آرام هست و با سكوت انرژي مي‌گيرم، زيادي تو زندگي بودن!!! تو هياهو و كشمكش زندگي انساني بودن،اين همه ناله شنيدن، اين همه از جنگ، درد انسانها شنيدن، تحليل مي‌بره انرژي را...

...

"نياز به بازگشت دارم و براي اين بازگشت بايد كه از شما دور شم"

اين هم براي من نوعي بازگشت هست،" بازگشت به خود"
---------------------------------------------
پ. ن. الآن خبر درگذشت محمد نوري را خوندم، بدون ترديد اين مي‌تونست يكي از بدترين خبرهايي باشه كه اين روزا به من برسه ،و بعضي وقتا براي ما فقط افسوس باقي مي‌مونه،افسوس اينكه چرا تو آخرين كنسرتش شركت نكردم :-(
صداي محمد نوري تو بيشتر اون صبح‌هاي زودي كه خونه را ترك مي‌كردم و تنها خودم بودم و خودم، تنها همراه من بود، بي‌ترديد اين يكي از غم‌انگيزترين خبرهايي بود كه مي‌تونستم اين روزا بشنوم، روحش شاد :-(

۱ مرداد ۱۳۸۹

ريشه‌هايم معلق در هوا ... تو بيا و بهانه من شو

چه دردي مي‌كشيدند بامبوهاي كنار اتاق وقتي كه يادم مي‌رفت ارتفاع آب كم شدشونو زياد كنم، وقتي كه اونطوري تو هوا سرگردون مي‌موندند
...
چه دردي مي‌كشم من اين روزا، وقتي كه خيلي زودتر از موعد ريشه‌هامو كندم از اينجا، وقتي كه فهميدم ديگه هيچ بهانه‌اي/ دليلي براي در اينجا ماندن ندارم، من حتي هيچ دليلي/بهانه‌اي براي به آنجا رفتن هم ندارم!!!
ريشه‌هايم معلق در هوا
...
تو چه مي‌داني چه دردي دارد بي‌بهانه بودن، بی بهانه زندگي كردن
من از بي‌بهانه‌گي بود كه رفتم!!!

ريشه‌هايم معلق در هوا
تو بيا و بهانه من شو

با آمدنت دليل ماندن شو
با نيامدنت بهانه رفتن !!!
در هر صورت تو بيا و بهانه من شو !!!

۲۳ تیر ۱۳۸۹

معرفي كتاب: تنهايي پرهياهو

پيش از هر چيز بايد بگم اين كتاب يكي از كتابهايي است كه در "ليست كتابهايي كه پيش از مردن بايد خواند " آمده
مصائب خمير كردن كتاب

كتاب داستان مردي است كه در زيرزميني در چكسلواكي كمونيست سي و پنج سال است مشغول خمير كردن كاغذهاي باطله و كتاب‌هاي "مساله‌دار" است.


تنهایی پرهیاهو (به چکی: Příliš hlučná samota) عنوان کتابی از بهومیل هرابال نویسنده اهل چک است. او این کتاب را در فاصله سال‌های ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ نوشت و از آن‌جا که در کشورش ممنوع القلم بود اثر در سال ۱۹۷۶ به صورت مخفیانه منتشر شد. اولین انتشار اثر در کشور چک به سال ۱۹۸۹ برمی‌گردد. داستان، برخلاف بیشتر آثار هرابال، در دوره سلطه نظام کمونیستی رخ می‌دهد.


کتاب روایت تک‌گویی درونگرایانه یک کارگر پرس به نام آقای هانتا است. او در زیر زمینی مرطوب که انبار کاغذ باطله است روزگار می‌گذراند و کتاب‌هایی را که از سوی اداره سانسور به آن‌جا می‌آورند را خمیر می‌کند.آقای هانتا با خواندن این کتاب‌ها دنیا را به گونه‌ای دیگر می‌بیند.


داستان با اين جملات آغاز مي‌شود:


"سي و پنج سال است كه در كار كاغذ باطله هستم و اين "قصه عاشقانه" من است. سي و پنج سال است كه دارم كتاب و كاغذ باطله خمير مي‌كنم و خود را چنان با كلمات عجين كرده‌ام كه ديگر به هيئت دانشنامه‌هايي درآمده‌ام كه طي اين سالها سه تني از آنها را خمير كرده‌ام. سبويي هستم پر از آب زندگاني و مردگاني، كه كافي است كمي به يك سو خم شوم تا از من سيل افكار زيبا جاري شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته كه نمي‌دانم كدام فكري از خودم است و كدام از كتابهايم ناشي شده. اما فقط به اين صورت است كه توانسته‌ام هماهنگي‌ام را با خودم و جهان اطرافم در اين سي و پنج سال گذشته حفظ كنم ..."


تنهايي پرهياهو (Too Loud a Solitude)


نوشته: بهوميل هرابال (Bohumil Hrabal)


ترجمه: پرويز دوائي


ناشر: كتاب روشن/ سال نشر: 1387 (چاپ ششم)

قيمت: 1900 تومان

تعداد صفحات: 105

شابك: 964-5709-52-0

-------------------------------------------------------

مآخذ:



اولين بار درباره اين كتاب، اينجا (زيستن در كله تباه شده يك اسب) خواندم