۱۰ بهمن ۱۳۸۸

آنها دشمنان اميدند...

آنها دشمنان اميدند، عشق من
دشمنان زلالي آب
و درخت پرشكوفه.
دشمنان زندگي در تب و تاب.
آنها برچسب مرگ بر خود دارند
-دندانهايي پوسيده و گوشتي فاسد-
بزودي مي‌ميرند و براي هميشه مي‌روند
آري عشق من
آزادي
نغمه‌خوان
در جامه نوروزي
بازو گشاده مي‌آيد
آزادي در اين كشور ...
ناظم حكمت/ 7 دسامبر 1945

مرد خوشبين

به زمان كودكي هرگز بال مگسي را نكند
به دم گربه قوطي حلبي نبست
زنبوري را در قوطي كبريتي زنداني نكرد
لانه مورچه‌اي را در هم نريخت


بزرگ شد

همه آن چيزها بر سر خودش آمد
هنگام مرگ كنار بستر او بودم
گفت:برايم شعري بخوان
درباره خورشيد و دريا
درباره نيروگاه اتمي، موشك
درباره سترگي انسان.
ناظم حكمت/1958

۹ بهمن ۱۳۸۸

تو را دوست دارم چون نان و نمك





تو را دوست دارم
چون نان و نمك
چون لبان گر گرفته از تب
كه نيمشبان در التهاب قطره‌اي آب
بر شير آبي بچسبد.

تو را دوست دارم
چون لحظه شوق، شبهه، انتظار و نگراني
در گشودن بسته بزرگي
كه نمي‌داني در آن چيست.


تو را دوست دارم
چون سفر نخستين با هواپيما
بر فراز اقيانوس
چون غوغاي درونم
لرزش دل و دستم
در آستانه ديداري در استانبول
تو را دوست دارم چون گفتن "شكر خدا
زنده‌ام".



ناظم حكمت